۱۳۸۶ مرداد ۲۲, دوشنبه

راهنمای وبلاگ نویسان،بازتاب نویسان ،کامنت بازان و دیگر پارسی زبانان


همه‌ی واژگان و جمله‌های زیر از خبرگزاری‌ها ، وب‌سایت‌ها و وبلاگ‌های ایرانی برگرفته شده‌اند. تنها اصتصناع واژه جعده است که از بیهقی نقل شده است. شاید بگویید به جای بسیاری ازاین واژه‌ها می‌توان واژه‌های ساده‌تر-و فارسی‌تر- به کار برد. درست می‌فرمایید،‌ ولی کسانی که از این گونه اشتباه‌ها می‌کنند...بگذارید خاطره‌ای برایتان بگویم.

سال‌ها پیش، دوستی داشتم که «شغلش پرستار بود». یک شب دیر وقت، صدای زنگ تلفن مرا از خواب بیدار کرد. همان دوست پرستار بود. پرسید:

‌ «شیاف به انلگیسی چی میشه؟‌»‌

!Suppositoryخواب آلود و بی‌حوصله گفتم:


گویا متوجه شد که خواب آلودم و چندان تمرکز ندارم. پرسید:‌

«مطمئنی؟»

باز بی حوصله گفتم « آره. شب به خیر!»

اصرار کرد:

«مطمئنی؟ دارم گزارش می نویسم ها! یه وقت آبروم نره؟»

گفتم:

«خانم محترم!‌ شما که مطمئن نیستید چرا نمی نویسید «شیاف»؟‌ مگر گزارشتان را به فارسی نمی‌نویسید؟‌»

گفت - و بسیار قانع کننده گفت:

«آخه چهار سال درس خوندم که به جای شیاف معادل انگلیسیش رو بنویسم!»

«اینرا گفتم که بگویم»...


«علی ایّ حال» ،‌ گزیده ای ازاشتباه‌های رایج «هموطنان ارجمند» را گردآوری کرده ام که می‌بینید. اگر عمری بود در«شماره‌های» آینده باز هم به این موضوع خواهیم پرداخت.

منابع اصلی:بالاترین؛ صبحانه؛ وبلاگ کمانگیر ؛ وبلاگ ابطحی ؛ روزنامه کیهان و
بویژه «وغیره». منبع غلط‌ها را می گویم البته!




بنویسیم
ننویسیم
ضرب المثل
زربلمثل
بغل
بقل
معتنابه
متنابه/متنابع
میخواهم رساله ای بنویسم
میخوام رساله بزنم
سردرد گرفتم /پریود شدم-سردرد با پریود فرق دارد
سردرد شدم
در اندک زمانی
در اندک زمانی کوتاه
تا نیومدی ایراد بگیری
تا قبل اینکه نیومدی ایراد بگیری
مبلغی اضافه دادم/مبلغی بیشتر دادم
مبلغی اضافه تر دادم
نصر الله با کمک ایران و سوریه، لبنان رو به خاک و خون کشیده. یک تنه یعنی به تنهایی ،‌نه با کمک دو کشور بیگانه
نصرالله یک تنه با کمک ایران و سوریه تمام این نقشه ها رو[نقش] برآب کرده

قاطبه
ِغاطبه/غاطب
منحصر به فرد/تک
خیلی منحصر به فرد/خیلی تک
منحصر به فرد
یکی از منحصر به فرد ترین
دختر عموی من پزشک است
دختر عموی من شغلش دکتره
قیاس مع الفارق
غیاس مع الفارغ /غیاس مع الفارق/قیاس مع الفارغ
در غربت درگذشت (قربت یعنی نزدیکی)
در لس آنجلس در قربت درگذشت

آیت الله پشم الدین از معدود حیواناتی است که...
آیت الله پشم الدین از محدود افرادی است که...
در حیات پر برکتشان/در حیاط پر درختشان
در حیاط پر برکتشان
به خواسته اش جامه عمل بپوشاند
به خواسته اش جامع عمل بپوشاند
تحقیق جامعی کرده است.
تحقیقات جامه ای کرده است
لگد زدن
لقد زدن

خامنه ای
مقامات عالیرتبه نظام
حاذق
هاذغ
نوشت
به رشته تحریر د ر آورد
چندین زن بازیگر
بیش از چندین بازیگر زن
عوام کا لانعام
اوام کل انعام
جاده
جعده
آها!‌منظورت از اون لحاظه
آها!‌منظورت از اون لحاظِ
فکسنی
فکستنی

ید طولایی
ید طولانی
دورش روبان پیچیدم. یا :دورش نوار پیچیدم
دورش رمان پیچیدم
معذرت
معضرت/معزرت/مئزرت/مازرت/مهذرت
سفسفطه
سفسته/صفصته/سفصته/ثفثطه/سفسته/
گلویم را به خاطر چیز دیگری پاره می کنم

دارم گلوم رو برای چیز دیگه خفه می کنم.
صحت خواب
ساعت خواب/ساعت خاب
اوقات یا وقتها
اوغات/اوغاط
مستفیض
مستفیذ/مستفیز/مسطفیز/
استعاره
استئاره/اصطعاره/استعارح
من از کمونیسم بدم میاد
من از کمونییست بدم میاد/من از کمونیستی بدم میاد
آقای احسان طبری نظریه پرداز اصلی مارکسیسم در ایران بود.
آقای احسان طبری تئوری پرداز اصلی مارکسیست در ایران بود.
! یا .
!!!؟!!!!!!؟؟؟؟!!!!
نابغه
نابقه
موثق
موسق/موصق/موسغ/موصغ/موثغ
قدغن

غدغن
از آشنایی با شما خوشوقتم. (خوشبخت «راجب» زن و شوهر هاست!)
از آشنایی با شما خوشبختم.
گیومه یا علامت نقل قول (آکلاد این یکی است: {})
آکلاد (برای این علامت : «»)
هوست /هوستینگ. یا بهتر است بگویید : میزبان/میزبانی
هاست /هاستینگ
قبلاً/ تازه/هم -بسته به مورد
آلردی
ملاء عام
ملع عام/ملع آم
خفقان
خفه خون
افغان/افغانها (افغانی واحد پول افغانستان است.)
افغانی/افاغنه
دیوث -یا اصلاً بهتر است هیچ چیز ننویسید
دیوس/دیوص
موضوع لوث شد
موضوع لوس شد
الکی
علکی
واسه- اصلاً بهتر است بگویید برای
باسه
این کتاب مال منه
این کتاب برا منه
تمز (تایمز نام یک روزنامه انگلیسی و یک مجله آمریکایی است.)
رود خانه تایمز/تامس در لندن
بی ادبانه
بی محترمانه
د رحال احتضار
در حال احتزار
غلط املایی
قلت/قلط املاعی
حتی الامکانحد الامکان
علیرغم
الارقم
راجع به/درباره
راجب
قربون صدقه اونها نری
از اون کثافت ها قربون صدقه نری
مزخرفات
مضخرفات
ادیتور یا ویرایشگر
آدیتور
با اینکه دوستت دارم موافق حرفت نیستم
با وجود اینکه دوست دارم ولی موافق نیستم
ویرگول
ویلگول
شانزده سالشه ،یا شانزده ساله است.
سنش ۱۶ سالشه
یک خوبی دراه یا یک حسن داره
یک حسن خوبی داره
یک بدی داره یا یک عیب داره
یه حسن بدی داره
تهدید به بستن حساب کرد
تهدید از معلق کردن اکانت کرد
وقتم را هدر نمی دهم/تلف نمی کنم
وقتم را حدر نمیدم
مهدور الدم
محدور الدم
اعتقاد
اتقاد
فحش
فوش
چارپا خوب، دوپا بد
چارپا خوب، دوپا بد
چارپا خوب، دوپا بد
چارپا خوب،دوپا بد
تکبیر

اگر این آخری را متوجه نشدید، لابد «روبان» قلعه حیوانات را نخوانده اید. «پس بنا بر این » نصف عمرتان بر فناست!
-------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
بسیاری از دوستان – ازجمله کمانگیر عزیز- خواستار ارایه لینک غلطها شده بودند. به چشم! به زودی لینک کلیه موارد فوق به اضافه هزاران مورد دیگر را دسترس علاقمندان خواهم گذاشت. دوستان شدیدا مثبتی هم که شک کرده اند، برای نمونه عبارت «الارقم این» را در گوگل جستجو کنند!

۱۳۸۶ تیر ۱۵, جمعه

حکایت بانوی چارقد به سر


دیروز-یعنی «دومین پنجشنبه چهارمین ماه ایرانی »* مطلبی خواندم در روزنامه اینترنتی روز. مطلب را نمی گویمتان چیست، از دو جهت: یکم تا بمانید درکف آن چنان که خواجه عبد الولید کرمانی ماند در دوره قاجار به هنگام ورود قشون روس به روستای اشترانکوه. داستان آن مفصل است و شاید خواهمش گفتمن در فرصتی دیگر. دویم از این جهت که مسابقه‌ای در کار است که خواهید یافت در انتهای داستان. و اگر بازگویم که ربط روز با داستان من از چه باشد، خود معاونتی است در حل معما؛ و این از بزرگان نشاید.
«علی ایحال» آنچه در روز خواندم به یاد حکایتی انداخت مرا که می‌خوانید:
گفته اند که در روزگاران قدیم مردی بود- واین که می گویم مردی بود، نه از آن جهت است که مخالف جنبش فمینیستی باشم . حاشا! بدین خاطر که اوّلاً در اصل داستان مرد بوده و از من که مردی فاضل و اندیشناکم شایسته نباشد که سخن را تحریف کنم چنان که بیهقی کرد در زمان ناصرالدین شاه صفوی! و خود بدیدید آنچه بر سرش آمد و بدیدند. از آن گذشته، در آن دوران هنوز جزیره لزبوس کشف نشده بود در کناره دریای اژه و لاجرم لزبینی نیز در کار نبود؛ زیرا خردمندان دانند که چون لزبین باشی، لاجرم باید از اهالی «لزب» باشی که یونانیان بنا به قاعده لزبوس می گفتند. ربط لزبین به مرد قصه ما را بعدها خواهید دید .
باری، این مرد که گفتم، از مال دنیا فقط بزغاله ای داشت. (بعداً از داریوش سجادی عزیز خواهش خواهم کرد که ربط بزغاله را با استمنا و سرکوبی غریزه‌ی جنسی در میان جوانان ایرانی در مقاله ای جدا گانه بررسی کنند-با دیدی فرویدی). برگردیم سر مرد قصه و بزغاله‌اش. این مرد قصه‌ی ما هیچ نداشت از مال دنیا ( و آخرت) جز همان بزغاله‌ی  مردنی. هم از اینرو بسیار تیمارش می کرد و سخت مراقبت می کرد از «او».
روزی از روز های یکی از هفته های یک سال ایرانی مرد قصه ما قصد سفر کرد . نمی‌دانم، شاید مجبور به سفر شد- چنان که بسیاری د ر «خانه پدری» شدند. و توی خواننده اگر که سن‌ات از پنجاه و صد و اندی فرا‌تر باشد، لاجرم دانی که در آن روزگار بیشتر مردمان پای پیاد ه سفر می‌کردند.
بدین سان مرد با بزغاله‌ی عزیزش می رفت در راهی- در برهوت. آفتاب، سوزان بود چنان که در یکی از پنجشنبه‌های چهارمین ماه ایرانی در اواخر سلطنت قاجار اتفاق افتاد در نزدیکی قریه حسام‌السلطنه ( از دکتر علیرضا نوری‌زاده استدعا دارم که زحمت شجره‌نامه‌ی حسام السلطنه و آدرس منزل ایشان را در شماره‌ای دیگر بکشند).
از قصّه‌ی اصلی دور افتادم و لابدتان فحش می دهیدم اکنون. و ای بسا که سزاوار آن باشم. به بزرگی خودتان خواهیدم بخشید امّا، چون به مراحل اروتیک داستان برسیم:
چون مرد با حال زار در بیابان قدم بر می‌داشت با بزغاله نا زنین، به ناگهان چشمش به بانویی افتاد بلند بالا، «زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست». (اکنون در می بابید که لاجرم قهرمان قصه ما مردی بایسته بوده است.) درست در همان لحظه –شاید معادل لحظه ای که عباس میرزا کبکی را کباب کرد در تبریز ....خیلی خوب بابا نزنید! درست در هما ن لحظه بانو نیز متوجه مرد شد که تک و تنها بود در بیابان با بزغاله ای.
بانو، اما، به ناگه صیحه ای کشید مدهوش کننده. این چنین. مرد مانده بود هاج و واج. پرسید: «بانوی زبیا ! از چه رو این چنین جیغ می کشید؟ »
بانو گفت: « آخه من می ترسم. هیچ کس اینجا نیست. من میدونم تو الآن میای با من عمل شنیع انجام می دی!»
مرد گفت: «نترسید بانوی من. من از مال دنیا همین یک بزغاله را دارم . برای دست یابی به کاترین زیتا جون هم از دستش نمی دهم ! من اگر ول کنم او را در این بیابان ، هرگزش نخواهم یافت. خیالتان آسوده باشد. سفر به خیر!»
بانو گفت: (ببخشید که بانو بلد نیست چون استاد بهنود به شیوه ای ادبی سخن راند. ضعیفه است دیگر!) باری، بانو گفت :
« ولی او نجا ... اونجا رو می بینی؟ نه، اونور تر...آره. اونجا. یه تک درخت اونجا هست. من می ترسم تو بری بزغاله تو ببندی به اون درخت . بعد بیای با من از اون کارا بکنی! منم که تو این بیابون هیچ دفاعی ندارم. ای وای !»
و دوباره جیغ کشید.
مر د گفت : « بانوی محترم! من هیچ بند و طنابی در بساطم نیست که با آن بزغاله ام را بر درخت ببندم . هیچ نگران نباشید. سفر به خیر و خدا نگاهدارتان باد!»
بانو گفت:
« نه، من هنوز هم می ترسم!» و باز جیغ کشید.« آخه من می دونم. تو آلان میای چار قد منو ور میداری باهاش بز رو می بندی به اون درخته. بعدش بر می گردی میای اینجا ترتیب منو میدی. منم که حساس! نمی تونم که تو این بیابون با این هوا بدوم از دست تو فرار کنم!»
مرد را می گویید؟ لختی اندیشیدن گرفت. آنگاه سر بر آورد و گفت:
« بانوی زیبا! من این راه حل که شما فر ا راهم گذاشتید ، به ذهنم نرسیده بود. اکنون که شما گفتید، اما، به نظرم راهی است بس دلپذیر! »
از شرح آنچه از آن پس اتفاق اوفتاد معذورم بدارید. اما اینرا گفتم که بگویم....
مسابقه:‌جمله آخر را تکمیل کنید.

راهنمایی: آنچه در روز خواندم و باعث نوشتن این حکایت شد، مقاله «احمت زید آبادی» بود در روز با عنوان «چه بنویسند؟»
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
* از استاد مهرداد شیبانی از نویسندگان بنام ایران زمین!

۱۳۸۶ تیر ۱۱, دوشنبه


دریغ است ایران که ویران شده
کنام سگان و شغالان شده

۱۳۸۶ تیر ۱۰, یکشنبه

چارپا خوب، دوپا بد



بر منتهای همت خود کامران شدم...


با سلام و درود به روان پاک بنیانگذارجمهوری اسلامی ایران، حضرت امام...

نه، نترسید. شوخی کردم. من –دست کم هنوز-به «ورسیون» جدید نرسیده ام.

و اما بعد:

بالاخره پس از ده-دوازده سال دل دل کردن و پشت گوش انداختن، تصمیم گرفتم که وبلاگی برای خودم دست و پا کنم. این کار دو دلیل داشت:

یک : همیشه از جماعت «وبلاگ دار» گله مند بوده ام-به دلایل مختلف. گفتم شاید از حسادت باشد! «پس بنابر این » اکنون که خود به بلاگرها پیوسته ام، به قول بهنود، می توانم فهمید که انگیزه ام چه بوده باشد از این تنفر!

دویم: حرفهایی هست برای نگفتن( به قول یه بابایی) و حرفهایی هست برای گفتن؛که اگر گوشی نبود، توی وبلاگ می نویسیم.

اساسنامه ملا نقطه ای:

یک: من اینجا برای دل خودم حرف نمی زنم. اگر برای دل خودم بود، توی دل خودم می گفتم؛ احتیاج نبود وبلاگ درست کنم. من برای همه می نویسم. امیدوارم همه هم وبلاگم را بخوانند. از ابطحی بی سواد و بی مزه گرفته، تا شریعتمداری خونخوار؛ از س ج ا د...مس خل تا «پدیده » دادا بیس؛ از «کلنگ» با سواد تا «ح.د» گیج.

نظرات شمابرای انتشار احتیاج به تائید من ندارند. هر چه دوست دارید بنویسید. به هر لحنی که دوست دارید نماینده شخصیت شما باشد.

دو: اینجا را –عمدتاً- برای «گیر دادن» بنا کرده ام. هر کس که به فارسی مسلط باشد (مسلط ها!) می تواند در این کنج اینترنت با من شریک شود. از هر مرامی که باشد.هر چند گه گاه اگر حرفی داشته باشم هم میزنم. «گیر» ها بر سه قسم اند:

-غلطهای نوشتاری یا مشکل در تشخیص واژگان. مثل «رمان» به جای «روبان».

-غلطهای دستوری. مثل بیشتر جملات اکثر سیاستمداران و روزنامه ها و سایر نشریات داخل و خارج از کشور.

-غلطهای منطقی (در حد ریاضیات جدید دوم راهنمایی، نه بیشتر). مثل تمسک به قرآن برای ثابت کردن وجود خدا!

سه: در زمینه سیاست، من هیچ طرفی نیستم. هر کس حرف بی معنا و بی مبنا بزند مشمول «گیر» ما خواهد شد. (لطفاً با کلمات بازی نکنید!) در این زمینه این موارد قابل ذکرند:

الف-در میان «سیاسیون » ایرانی در خارج از کشور هیچ کس را شایسته کوچکترین توجهی نمی دانم. حتی دلم نمی خواهد وقتم را برای تصحیح غلطهای املایی وانشایی آنان تلف کنم.

ب-در میان جناحهای داخلی، اصلاح طلبان را (صرف نظر از تناقض های رفتاری و نظریشان) کمی بیش از بنیاد گراها قابل قبول می دانم.«پس بنا بر این» اگر مجبور به انتخاب بین این دو باشم –که هستم- خاتمی را به احمدی نژاد ترجیح می دهم. این ، البته،از واقعگرایی من است نه اینکه واقعاً جماعتی را که ابطحی از افراد مشهور و تاثیر گذارش باشد، به عنوان تعیین کننده سرنوشت ایران بپذیرم.

ج- از جمهوری اسلامی به اندازه توفوی بدبوی چینی متنفرم، ولی در حال حاضر هیچ کس یا گروهی را سراغ ندارم که جایگزین مناسبی برای این خونخواران باشد. بنا بر این از هیچ گروه مخالفی پشتیبانی نمی کنم.

چهار: فارسی نوشتن را به تازگی آموخته ام. در واقع هنوز هم نیاموخته ام.از کامپیوتر و اینترنت و بویژه مسایل فنی وبلاگ نویسی نیز هیچ سر رشته ای ندارم. «لاجرم» برخی اشکالات درنوشته هایم خوهد بود. امیدوارم به تدریج بهتر شود.

پنج: از کلیشه ها بیزارم. از «زبان وبلاگی» نیز. دیرگاهی است که «اشک ریختن به پهنای صورت» به نظرم چندان شاعرانه نمی نماید. از کلماتی چون «لاگیدن» و «لینکیدن»هم چندشم می شود.

شش: به نارسیسیزم دچار نیستم. می دانم که خود نیز اشکالات بی شمار دارم. حتی فارسی را هم خوب بلد نیستم (هر چند شاید بهتر از استاد سهیل محمودی یا استاد بهنود.) بنا بر این از همه «میخاحم» که از گیر دادن به من نیز دریغ نورزند.


آها! داشت یادم می رفت. می پرسید ربط مصرع بالا به متن چیست؟ از «دکتر علیرضا نوری زاده» بپرسید!

ًً